سه‌شنبه

زندگی روزمره و کابوس شبانه


دیشب متوجه شدم که دقیقا یک سال و یک ماه هست که شب را تنها در خانه نمانده ام. در خانه ما، با وجود سه همخانه، هر طور که حساب  کنی همیشه حداقل یک نفر دیگری وجود دارد، که البته این آخر هفته وجود نداشت و هنوز هم وجود ندارد. هر سه تایشان مسافرت هستند. اولش قرار بود من هم آخر این هفته مسافرت باشم که کنسل شد، بعدش فکر کردم زمان مناسبی برای مهمانی گرفتن است، که تولد ع شد و مهمان شدیم، بعد هم طی یک حرکت ناگهانی سر از کنسرت خیلی خوب گرو پالت در سن فرنسیکو در آوردم. من مدت کوتاهی را تنها زندگی کرده ام و البته قبل و بعدش مشکلی با   تنهایی و تنها ماندن نداشته ام. اما دیشب ساعت سه صبح با ضربان قلب چسبیده به سقف در حالی که خواب می دیدم که کسی سعی در ورود به خانه و کشتن مرا دارد از خواب پریدم. خودم هم می دانستم چرت است بنابراین با آرامش لیوان آب همیشگی روی میز کنار تخت را برداشت دو قلپ آب خوردم و سعی کردم بخوابم که با خواب وحشتناک دیگری که یادم نمی آیدش از خواب پریدم. من خیلی اهل کابوس نیستم. آنجا بود که فهمیدم ناخودآگاهم دارد حساب می کنم که یک سال و یک ماه است که حتی برای یک شب تنها نمانده ام! دیروز یکی از دوستان قدیمی که تنها در همین حوالی زندگی می کند می پرسید که زندگی با سه آدم دیگر سختت نیست؟ واقعیت اینست که هرگز. یعنی راستش اینست که اتفاقا خیلی از زندگی با یک همخانه دیگر شیرینتر هم هست. داشتن یک همخانه آماری، که هر لحظه توصیه های آماری بکند، یک همخانه علوم سیاسی که بشود گاهگاهی مناظره ای باهاش داشت و یک همخانه رفیق هم رشته ای که حواسش به زندگی آکادمیکت باشد و برعکس، خیلی هم اتفاق خوشایندی است. کلا داشتن همخانه ای های فهمیده و مهربان، خانه را محل دوست داشتنی تری برای ماندن می کنند و همینست که یک سالیست که من به جز در مواقع ضرورت، دیگر شدیدا از رفتن به آفیس امتناع می ورزم. که البته در دست تغییر است چون سیستم ها سنتی هستند و فکر می کنم هنوز هم هیچ چیز به اندازه جلوی چشم بودن به آدمها اطمینان خاطر نمی دهد که مشغول کاری و هستی و مسیولیت پذیر و سخت کوشی.
از اینها گذشته این چند روز گذشته، واقعا متوجه شدم که چقدر حضور آدمهای دیگر مهم است. که اگر چه حضور آدمها می توانند گهگاهی ناخوشایندی هایی را هم به همراه داشته باشد، اما گاهی خوشایندی هایش به مراتب بیشتر است و فکر می کنم این بند اول همه روابط دنیاست. این که مثبت و منفی کنسل نشوند و همیشه مثبتی بیشتر از منفی ایی وجود داشته باشد. من فکر می کنم آدم خوشبختی هستم که در طی دو سال گذشته همخانه ایهایم که تعدادشان حدود ۸ نفر . است در حد معقولی دوست داشتنی و فهمیده و هم خانه ای واقعی بوده اند. یادم می آید آن اوایل خیلی خودم را سر تجربه تلخی که با دوستی داشتم سرزنش می کردم و بی دلیل احساس گناه می کردم. الان می بینم که چقدر گاهی می توانیم واقعیت ها را نبینیم و نگران چیزهای بیهوده ای باشیم که حتی چیزکی ارزش ندارند. خلاصه برایتان بگویم که مراسم بستنی خوری ما در جمعه شب ها به همراهی اهالی خانه و همسایه های محترم، مراسم کیک پزی یکشنبه عصر های دلگیر و مراسم بحث های داغ محیط زیستی روزهای سه شنبه بعد از سمینار همچنان در حال اجرا می باشد و  من برای همه اینها احساس خوشحالی می کنم.