چهارشنبه


بعد از مساله ای که برای بابا پیش اومد، من انقد با همه ناراحتی کردم که چرا به من نمی گید چه اتفاقاتی می افته که همه هر چی میشه رو سریع میان بهم میگن. این اتفاق البته بیشتر با دختر عمه ام افتاد که مثلا توی تلگرام مسیج می زنه 
که یه خبر بد بدم بهت؟ مثلا خاله بابا فوت کرد یا عمه بابا مثلا
بعد امروز بهم گفت که خاله سلطان فوت کرده...خاله سلطان خاله پدربزرگ من بودند که یکی از ارومترین و مهربونترین ادمهایی بود که تا حالا به عمرم دیدم، داشتم فکر می کردم که یعنی دفعه دیگه که بیام ایران که البته از همین تریبون اعلام می کنم که خیلی زوده، دیگه نمی تونم ببینمش...
هیچی دیگه منم که کلا الان دنبال یه بهونه بودم که بزنم بیرون از کار...خلاصه..چرا بعضی ها انقد ماهند؟
خاله سلطان یه چادر سفید همیشه با گلهای صورتی ریز داشت همیشه هم می خندید
موهاشم سفید بود و همیشه بافته
دقیقا پیرزن مهربون دوست داشتنی
فکر می کنم یعنی یه روزم من اون شگلی میشم و همه چی تموم میشه و این فکر رو دوست ندارم 
چرا بعضی ها انقد ماهند؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر